بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) : بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام. سعدی (طیبات). هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است. صائب (از فرهنگ نظام). رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) : خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ. لبیبی. ، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مقرم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). محبر. (مهذب الاسماء)
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) : بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام. سعدی (طیبات). هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است. صائب (از فرهنگ نظام). رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) : خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ. لبیبی. ، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مِقرَم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). مِحبَر. (مهذب الاسماء)
متصدی دخل و خرج سرای، از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، استاد دار، استاد الدّار
متصدی دخل و خرج سرای، از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، اُستادِ دار، اُستادُ الدّار
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان: بهر شاخ کافور بر جای جای بسی مرغ دیدند دستان سرای. اسدی. بسی چشمه آب روان جای جای بهر گوشه مرغان دستان سرای. اسدی. تو گفتی دوصد بربط چنگ پای به یک رو شدستند دستان سرای. اسدی. که از پاسخ مرد دستان سرای فروماند سرگشته لختی بجای. نظامی
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان: بهر شاخ کافور بر جای جای بسی مرغ دیدند دستان سرای. اسدی. بسی چشمه آب روان جای جای بهر گوشه مرغان دستان سرای. اسدی. تو گفتی دوصد بربط چنگ پای به یک رو شدستند دستان سرای. اسدی. که از پاسخ مرد دستان سرای فروماند سرگشته لختی بجای. نظامی
بوستان آرای، آرایندۀ بوستان، که بوستان را بجمال خود بیاراید، که از بوستان زیباتر و خرم تر باشد: سپید برف برآمدبکوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرای، رودکی
بوستان آرای، آرایندۀ بوستان، که بوستان را بجمال خود بیاراید، که از بوستان زیباتر و خرم تر باشد: سپید برف برآمدبکوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرای، رودکی
بوستان پیرا. باغ پیرایش دهنده را گویند که باغبان باشد. (برهان) (هفت قلزم). باغبان و باغ پیرایش دهنده را گویند که گیاههاو شاخه های خشک را زده از باغ بیرون ریزد. (انجمن آرا) (آنندراج). باغبان. (رشیدی). باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء: بستان بان). باغبان که کارش پیراستن باغ است. (فرهنگ نظام) : برده رضوان بهشت از پی پیوندگری از تو هر فضله که انداخته بستان پیرا. انوری (از آنندراج). رجوع به بوستان پیرا و بوستان پیرای و باغ پیرا شود
بوستان پیرا. باغ پیرایش دهنده را گویند که باغبان باشد. (برهان) (هفت قلزم). باغبان و باغ پیرایش دهنده را گویند که گیاههاو شاخه های خشک را زده از باغ بیرون ریزد. (انجمن آرا) (آنندراج). باغبان. (رشیدی). باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء: بستان بان). باغبان که کارش پیراستن باغ است. (فرهنگ نظام) : برده رضوان بهشت از پی پیوندگری از تو هر فضله که انداخته بستان پیرا. انوری (از آنندراج). رجوع به بوستان پیرا و بوستان پیرای و باغ پیرا شود
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجارکه در 15هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و 5هزارگزی رستم کندی در کوهستان واقع است. با 470 تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش، غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجارکه در 15هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و 5هزارگزی رستم کندی در کوهستان واقع است. با 470 تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش، غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
داین. (واژه های نو فرهنگستان ایران). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض. (دزی ج 1 ص 83). - بستانکار با وثیقه، بستانکاری که طلبش بوسیلۀ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین). - بستانکار عادی، بستانکاری که وثیقه ندارد و حق تقدمی هم ندارد. غریم. (فرهنگ فارسی معین)
داین. (واژه های نو فرهنگستان ایران). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض. (دزی ج 1 ص 83). - بستانکار با وثیقه، بستانکاری که طلبش بوسیلۀ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین). - بستانکار عادی، بستانکاری که وثیقه ندارد و حق تقدمی هم ندارد. غریم. (فرهنگ فارسی معین)
بسان. محله ای است در هرات. (مرآت البلدان ج 1: بسان). رجوع به بسان شود، هنوز زبان نگشوده. بسخن نیامده: نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفت ز ناف. سعدی (بوستان). زبان شکوۀ من چشم خون فشان من است چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است. صائب (از آنندراج). ، بی زبان. صفت جانوران: به مرغ زبان بسته آواز ده که پرواز پارینه را ساز ده. نظامی. احلت لکم بهیمهالانعام. (قرآن 5 / 1) ، حلال کرده آمد شما را چهارپایان بسته زبان. (کشف الاسرار ج 3 ص 1)
بسان. محله ای است در هرات. (مرآت البلدان ج 1: بسان). رجوع به بسان شود، هنوز زبان نگشوده. بسخن نیامده: نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفت ز ناف. سعدی (بوستان). زبان شکوۀ من چشم خون فشان من است چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است. صائب (از آنندراج). ، بی زبان. صفت جانوران: به مرغ زبان بسته آواز ده که پرواز پارینه را ساز ده. نظامی. احلت لکم بهیمهالانعام. (قرآن 5 / 1) ، حلال کرده آمد شما را چهارپایان بسته زبان. (کشف الاسرار ج 3 ص 1)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود: آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان). نگه داشت بر طاق بستان سرای یکی نامور بلبل خوش سرای. سعدی (بوستان). در حریم سترش و بستان سرای عصمتش جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد. (ازسمطالعلی). و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود: آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان). نگه داشت بر طاق بستان سرای یکی نامور بلبل خوش سرای. سعدی (بوستان). در حریم سترش و بستان سرای عصمتش جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد. (ازسمطالعلی). و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
بوستان. باغ. باغی که در صحن خانه سازند: درخورد بوستانسرای ترا زهره و مشتری تماشایی. سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 178). به هرات رفتند و ببوستانسرای ملک درآمدند. (انیس الطالبین ص 134). در بوستان سرای تو بعد ازتو کی بود خندان انار و تازه به و سرخ روی سیب. سعدی. رجوع به بستانسرا و بستانسرای شود
بوستان. باغ. باغی که در صحن خانه سازند: درخورد بوستانسرای ترا زهره و مشتری تماشایی. سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 178). به هرات رفتند و ببوستانسرای ملک درآمدند. (انیس الطالبین ص 134). در بوستان سرای تو بعد ازتو کی بود خندان انار و تازه بِه ْ و سرخ روی سیب. سعدی. رجوع به بستانسرا و بستانسرای شود
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان که در 13هزارگزی جنوب شهر تویسرکان و هفت هزارگزی جمیل آباد در کوهستان واقع است. منطقه ای است سردسیر با 100تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش غلات، مختصری صیفی، انگور و لبنیات و شغل مردمش زراعت، گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان که در 13هزارگزی جنوب شهر تویسرکان و هفت هزارگزی جمیل آباد در کوهستان واقع است. منطقه ای است سردسیر با 100تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش غلات، مختصری صیفی، انگور و لبنیات و شغل مردمش زراعت، گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)